روزی روزگاری
24 فروردین 1404 توسط پیچک
چن باری همینجوری به اینجا سر زدم. سوت و کوره. پرنده پر نمیزنه. آدم دل تنگش، تنگتر میشه. منتظر کی هستم؟! هه چو دانی و پرسی سوالت خطاس. کسی نیس. انتظار بیخودی میکشم. اما همینجا که حالا شبیه شهر مردههاس روزی روزگاری بروبیایی داشت نگم برات. چقدر رقابت بود. چقدر رفاقت. چقدر سرزدن و سرزندگی. نمیدونم کدومش بهتره دلتنگی و رخوت الآن یا شور و هیجان بحث و مرافعههای اونوقتا؟ برای منه خسته از هیاهوی دنیا بنظرم یه کنج آروم و بیسرو صدا از همه چی بهتره. دوستان هم هر کجا هستن موفق و خوش و خرم باشن ان شاء الله.